۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

پایگاه قرآنی تفسیر رضوان 9

ه اقسام حیا را هم در نهایت فرمودند : حیاء حُمق و حیاء حَسَن  یا همان حیاء عقل  که در واقع حیاء عقل آنست که منشأ آن دانش و علم است بر آن چیزی که قباحت و زشتی دارد از این کار انجام گردد و لذا آن کار را انجام نمی دهد  اما حیاء حماقت ، که همان حیاء حُمْق است منشاء آن جهل و نادانی است بر اینکه می خواهد نفهمد کسی که نمی داند حالا این آقا مثلا : از او سؤالی می پرسند یک سؤال شرعی ایشان حیاء می کند و  می گوید بلد نیستم  . یا دنبال یادگیری مسائل شرعی اش نمی رود لذا آن حیا می کند و آن حیاء حمق است و منشأ آن هم جهل است  نکته بعدی در بحث امثال قرآنی بود و مثالهای قرآنی که مثالهای قرآنی را در اینجا بیان فرمودند که خداوند از اینکه مثال بزند استحیاء[4] ندارد .  حالا بعضی اوقات می آیند و کتاب قرآن را می گویند این کتاب که معجزه نیست که هیچ ،  بلکه از نظر فصاحت و بلاغت هم چیزی ندارد چون در آن به حیوانات خیلی ضعیف و پست مثل سگ مثل حمار و عنکبوت و همین پشه .  حالا این حرفها مال کسانی است که به دنبال انگ زدن و تهمت به قرآن هستند و الا خود مثالهای قرآنی به مثلا همین پشه ای که می فرم

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

پایگاه قرآنی تفسیر رضوان 8

ه اقسام حیا را هم در نهایت فرمودند : حیاء حُمق و حیاء حَسَن  یا همان حیاء عقل  که در واقع حیاء عقل آنست که منشأ آن دانش و علم است بر آن چیزی که قباحت و زشتی دارد از این کار انجام گردد و لذا آن کار را انجام نمی دهد  اما حیاء حماقت ، که همان حیاء حُمْق است منشاء آن جهل و نادانی است بر اینکه می خواهد نفهمد کسی که نمی داند حالا این آقا مثلا : از او سؤالی می پرسند یک سؤال شرعی ایشان حیاء می کند و  می گوید بلد نیستم  . یا دنبال یادگیری مسائل شرعی اش نمی رود لذا آن حیا می کند و آن حیاء حمق است و منشأ آن هم جهل است  نکته بعدی در بحث امثال قرآنی بود و مثالهای قرآنی که مثالهای قرآنی را در اینجا بیان فرمودند که خداوند از اینکه مثال بزند استحیاء[4] ندارد .  حالا بعضی اوقات می آیند و کتاب قرآن را می گویند این کتاب که معجزه نیست که هیچ ،  بلکه از نظر فصاحت و بلاغت هم چیزی ندارد چون در آن به حیوانات خیلی ضعیف و پست مثل سگ مثل حمار و عنکبوت و همین پشه .  حالا این حرفها مال کسانی است که به دنبال انگ زدن و تهمت به قرآن هستند و الا خود مثالهای قرآنی به مثلا همین پشه ای که می فرم

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

پایگاه قرآنی تفسیر رضوان 10

ه اقسام حیا را هم در نهایت فرمودند : حیاء حُمق و حیاء حَسَن  یا همان حیاء عقل  که در واقع حیاء عقل آنست که منشأ آن دانش و علم است بر آن چیزی که قباحت و زشتی دارد از این کار انجام گردد و لذا آن کار را انجام نمی دهد  اما حیاء حماقت ، که همان حیاء حُمْق است منشاء آن جهل و نادانی است بر اینکه می خواهد نفهمد کسی که نمی داند حالا این آقا مثلا : از او سؤالی می پرسند یک سؤال شرعی ایشان حیاء می کند و  می گوید بلد نیستم  . یا دنبال یادگیری مسائل شرعی اش نمی رود لذا آن حیا می کند و آن حیاء حمق است و منشأ آن هم جهل است  نکته بعدی در بحث امثال قرآنی بود و مثالهای قرآنی که مثالهای قرآنی را در اینجا بیان فرمودند که خداوند از اینکه مثال بزند استحیاء[4] ندارد .  حالا بعضی اوقات می آیند و کتاب قرآن را می گویند این کتاب که معجزه نیست که هیچ ،  بلکه از نظر فصاحت و بلاغت هم چیزی ندارد چون در آن به حیوانات خیلی ضعیف و پست مثل سگ مثل حمار و عنکبوت و همین پشه .  حالا این حرفها مال کسانی است که به دنبال انگ زدن و تهمت به قرآن هستند و الا خود مثالهای قرآنی به مثلا همین پشه ای که می فرم

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

پایگاه قرآنی تفسیر رضوان 7

ه اقسام حیا را هم در نهایت فرمودند : حیاء حُمق و حیاء حَسَن  یا همان حیاء عقل  که در واقع حیاء عقل آنست که منشأ آن دانش و علم است بر آن چیزی که قباحت و زشتی دارد از این کار انجام گردد و لذا آن کار را انجام نمی دهد  اما حیاء حماقت ، که همان حیاء حُمْق است منشاء آن جهل و نادانی است بر اینکه می خواهد نفهمد کسی که نمی داند حالا این آقا مثلا : از او سؤالی می پرسند یک سؤال شرعی ایشان حیاء می کند و  می گوید بلد نیستم  . یا دنبال یادگیری مسائل شرعی اش نمی رود لذا آن حیا می کند و آن حیاء حمق است و منشأ آن هم جهل است  نکته بعدی در بحث امثال قرآنی بود و مثالهای قرآنی که مثالهای قرآنی را در اینجا بیان فرمودند که خداوند از اینکه مثال بزند استحیاء[4] ندارد .  حالا بعضی اوقات می آیند و کتاب قرآن را می گویند این کتاب که معجزه نیست که هیچ ،  بلکه از نظر فصاحت و بلاغت هم چیزی ندارد چون در آن به حیوانات خیلی ضعیف و پست مثل سگ مثل حمار و عنکبوت و همین پشه .  حالا این حرفها مال کسانی است که به دنبال انگ زدن و تهمت به قرآن هستند و الا خود مثالهای قرآنی به مثلا همین پشه ای که می فرم

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

فهرست کامل جلد اول اطیب البیان

 

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

أنبیاء - تفاوت مقام انبیاء با یکدیگر

عبارت "لانفرق بین احد منهم‌; ما در میان آنها فرق نمی‌گذاریم‌" در آیة شریف مورد اشاره در پرسش‌، برابری درجه و مقام پیامبران ارتباطی ندارد; بلکه در این آیه‌، خداوند به پیامبر و مسلمانان دستور می‌دهد که افزون بر ایمان به آنچه بر پیغمبر اسلام نازل شده است‌، نسبت به همةآیات و تعلیمات فرو فرستاده شده بر انبیأ پیشین نیز ابراز عقیده کرده و بگویند: "ما از نظر حقانیت و ارتباط به پروردگار، هیچ گونه تفاوتی در میان آنها قایل نیستیم‌، بلکه همه را به رسمیت می‌شناسیم‌. زیرا همه آنان‌، رهبران الهی بوده‌، و همگی برای هدایت مردم مبعوث شده‌اند."(تفسیر نمونه‌، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران‌، ج 2، ص 493، دار الکتب الاسلامیه‌.) 2. در برخی از آیات قرآن‌،به برتری بعضی از پیامبران بر بعضی دیگری تصریح شده است‌. به عنوان نمونه در آیة شریف زیر می‌خوانیم‌: " تِلْکَ الرُّسُل‌ُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُم‌ْ عَلَی‌َ بَعْض‌ٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّم‌َ اللَّه‌ُ وَرَفَع‌َ بَعْضَهُم‌ْ دَرَجَـَت‌ٍ وَءَاتَیْنَا عِیسَی ابْن‌َ مَرْیَم‌َ الْبَیِّنَـَت‌ِ وَأَیَّدْنَـَه‌ُ بِرُوح‌ِ الْقُدُس‌ِ.... ;(بقره‌،253) بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم‌; برخی از آن‌ها، خدا با او سخن گفت‌، و بعضی را درجاتی برتر داد و به عیسی ابن مریم نشانه‌های روشن دادیم‌، و او را با روح القدس تأیید نمودیم‌." دلیل این نابرابری نیز، تفاوت در مأموریتشان بوده است‌.(همان‌، ص 184) 3. برخی از آیة شریف "وَجِئْنَا بِکَ عَلَی‌َ هَـََّؤُلاَ َّءِ شَهِیدًا ;(نسأ،41) در قیامت هر پیامبری گواه امت خویش است‌، و تو گواه همة پیامبران‌، استفاده کرده‌اند که پیامبر اسلام‌، از همه پیامبران دیگر برتر است‌.دلیل این برتری را نیز، برتری آئین او عنوان کرده‌اند.(المیزان‌، علامه طباطبایی‌;، ج 2، ص 310، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات‌.) 4. این گونه تفاوت‌ها در درجات پیامبران‌، به هیچ‌روی به معنای وجوه تبعیض و نابرابری میان آنان نیست‌. دلیل این ادعا، همان آیه مورد استناد در پرسش و آیات مشابه دیگر از جمله آیه‌های 152 ـ 150 سورة مبارک نسأ است که در آن‌ها، به فرق گذارندگان میان پیامبران کفر اطلاق شده است‌.

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

خاتم الانبیاء - مباحث مرتبط با لقب خاتم الانبیاء برای پیامبر اکرم

خاتم‌الانبیا
خاتَم‌الانبیاء یا خاتَم النبیین یا خاتم‌الرسل از لقب‌های محمد صلی الله علیه و آله و سلم ،  پیامبر اسلام است. این اصطلاح در آیهٔ ۴۰ سورهٔ احزاب آمده: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما».

خاتم در زبان عربی به معنای «مُهر، انگشتری و پایان» است و این واژه هم به معنی «واپسین پیامبران» .
منبع

فؤاد افرام‌البستانی، فرهنگ جدید عربی - فارسی؛ ترجمهٔ منجدالطلاب، محمد بندرریگی، پانزدهم، ۱۳۷۷، تهران: انتشارات اسلامی، شابک ‎۹۶۴-۶۰۱۹-۰۷-۲، ص  .

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

مطالب مرتبط با «اسلام» و «ایمان»

 فرق بین مسلمان و مومن چیست؟

 «در اصطلاح، ایمان عبارت است از:  اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل کردن اعضاء به ارکان دین و قبول شریعت.  امیرالمؤمنین علیه‌السلام در تبیین ایمان می‌فرماید: «الْإِیمَان ُتَصْدِیق ٌبِالْجَنَان ِو َإِقْرَار ٌبِاللِّسَان ِو َعَمَل ٌبِالْأَرْکَان‏؛ (1) ایمان تصدیق به قلب و اظهار و اعتراف به زبان و عمل به جوارح و اعضاست.  در سوره حجرات آیه 14 می‌‏خوانیم: «قالَتِ الْأَعْراب ُآمَنَّا قُل ْلَمْ تُؤْمِنُوا و َلکِن ْقُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمان ُفِی قُلُوبِکُمْ ...».  (اعراب بادیه‏ نشین گفتند: ایمان آورده‏‌ایم، به آنها بگو: شما ایمان نیاورده‏‌اید، بگوئید اسلام آورده‏‌ایم، ولی هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است).  در اینجا این سؤال مطرح می‏‌شود که تفاوت اسلام و ایمان چیست؟  طبق این آیه تفاوت «اسلام» و «ایمان»، در این است که «اسلام» شکل ظاهری قانونی دارد، و هرکس شهادتین را بر زبان جاری کند، در سلک مسلمانان وارد می‏‌شود، و احکام اسلام بر او جاری می‏‌گردد.  ولی ایمان یک امر واقعی و باطنی است و جایگاه آن قلب آدمی است، نه زبان و ظاهر او.  مسلمان در صورتی مؤمن است که در باطن نیز مطیع باشد، و اگر تنها به زبان اظهار طاعت کرد مسلمان است نه مؤمن، لازمه ایمان اقرار قلبی با فروتنی و تقرب آگاهانه است.  «اسلام» ممکن است انگیزه‏‌های مختلفی داشته باشد، حتی انگیزه‏‌های مادی و منافع شخصی، ولی «ایمان» حتما ً از انگیزه‏‌های معنوی، از علم و آگاهی، سرچشمه می‏‌گیرد و همان است که میوه حیات‏بخش تقوی بر شاخسارش ظاهر می‏‌شود.  این همان چیزی است که در عبارت گویائی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است: « الاسلام علانیة، و الایمان فی القلب؛ (2) اسلام امر آشکاری است، ولی جای ایمان دل است».  و در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می‏‌خوانیم: «الاسلام یحقن به‌الدم و تؤدی به‌الامانة، و تستحل به‌ الفروج، و الثواب علی الایمان؛ (3) با اسلام خون انسان محفوظ و ادای امانت او لازم و ازدواج با او حلال می‏‌شود، ولی‌ ثواب بر ایمان است».  و نیز به همین دلیل است که در بعضی از روایات مفهوم «اسلام» منحصر به اقرار لفظی شمرده شده، درحالی که ایمان اقرار توأم با عمل معرفی شده است «الایمان اقرار و عمل، و الاسلام اقرار بلاعمل». (4)  همین معنی به تعبیر دیگری در بحث «اسلام و ایمان» آمده است، «فضیل بن یسار» می‏‌گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم فرمود: «ان الایمان یشارک الاسلام، و لا یشارکه الاسلام، ان الایمان ما وقر فی القلوب، والاسلام ما علیه المناکح و المواریث و حقن الدماء؛ (5) ایمان با اسلام شریک است، اما اسلام با ایمان شریک نیست (و به تعبیر دیگر هر مؤمنی مسلمان است، ولی هر مسلمانی مؤمن نیست). «ایمان» آن است که در دل ساکن شود، اما «اسلام» چیزی است که قوانین نکاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جاری می‏‌شود».  ولی این تفاوت مفهومی در صورتی است که این دو واژه در برابر هم قرار گیرند، اما هرگاه جدا از هم ذکر شوند، ممکن است اسلام بر همان چیزی اطلاق شود که ایمان بر آن اطلاق می‌ شود، یعنی هر دو واژه در یک معنی استعمال گردد. (6) 

پی نوشت‌ها: 

1. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج66، ص74، اسلامیه‏، تهران‏، مکرر 

2. همان،ج65، ص239 

3. شیخ کلینی، اصول کافی، ج2، ص24، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش

4. همان 

5. همان، ج2، ص26 

6. مکارم شیرازی ناصر، تفسیرنمونه، ج‏22، ص210، دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش»

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

مباحث مرتبط با « حروف مقطّعه » در المیزان

" حم عسق" این پنج حرف از حروف مقطعه است که در اوائل چند سوره از سوره‏هاى قرآنى آمده، و این از مختصات قرآن کریم است و در هیچ کتاب آسمانى دیگر دیده نمى‏شود.
مفسرین- قدماء و متاخرین- در تفسیر آنها اختلاف کرده ‏اند، و صاحب مجمع البیان، مرحوم طبرسى در تفسیر خود یازده قول از آنها در معناى آن نقل کرده.
1- این حروف از متشابهات قرآن است که خداى سبحان علم به آن را به خود اختصاص داده، و در ذیل آیه هفتم از سوره آل عمران فرموده:" تاویل متشابهات را جز خدا کسى نمى‏داند".
2- هر یک از این حروف مقطعه نام سوره‏اى است که در آغازش قرار دارد.
3- این حروف اسمایى هستند براى مجموع قرآن.
4- مراد از این حروف این است که بر اسماء خداى تعالى دلالت کنند. پس معناى‏
" الم"" أنا اللَّه اعلم"، و معناى" المر"" أنا اللَّه اعلم و أرى"، و معناى" المص"" انا اللَّه اعلم و افضل" مى‏باشد. و در حروف" کهیعص" کاف از" کافى" و هاء از" هادى" و یاء از" حکیم" و عین از" علیم" و صاد از" صادق" گرفته شده- این مطلب از ابن عباس روایت شده است.
و حروفى که از اسماء خدا گرفته شده طرز گرفته شدنش مختلف است، بعضى از حروف از اول نام خدا گرفته شده- مانند کاف که از" کافى" است- و بعضى از وسط گرفته شده- مانند یاء که از" حکیم" است- و بعضى از آخر گرفته شده- مانند میم که از" اعلم" گرفته شده.
5- این حروف اسمایى از خداست اما مقطعه و بریده که اگر از مردم کسى بتواند آنها را آن طور که باید ترکیب کند به اسم اعظم خدا دست یافته، همانطور که از ترکیب" الر" و" حم" و" ن"" الرَّحْمنُ" درست مى‏شود، و همچنین سایر حروف. چیزى که هست ما انسانها قادر بر ترکیب آن نیستیم. این معنا از سعید بن جبیر روایت شده.
6- این حروف سوگندهایى است که خداى تعالى خورده، و مثل اینکه خداوند به این حرف سوگند مى‏خورد بر اینکه قرآن کلام او است. و اصولا حروف الفباء داراى شرافتى هستند، چون با همین حروف است که کتب آسمانى و اسماء حسناى خدا و صفات علیاى او، و ریشه لغت‏هاى امت‏هاى مختلف درست مى‏شود.
7- این حروف اشاراتى است به نعمت‏هاى خدا و بلاهاى او و مدت زندگى اقوام و عمر و اجلشان.
8- مراد از این حروف این است که اشاره کند به اینکه امت اسلام تا آخر دهر باقى مى‏ماند و منقرض نمى‏شود، حساب جمل هم که نوعى محاسبه است بر این معنا دلالت دارد.
9- مراد از این حروف همان حروف الفباء است، چیزى که هست با ذکر نام بعضى از آنها از ذکر بقیه بى نیاز بوده، در حقیقت خواسته است بفرماید: این قرآن از الفباء ترکیب شده.
10- این حروف به منظور ساکت کردن کفار در ابتداى سوره‏هاى قرار گرفته چون مشرکین به یکدیگر سفارش مى‏کردند" مبادا به قرآن گوش دهید، و هر جا کسى قرآن مى‏خواند سر و صدا بلند کنید تا صوت قرآن در بین صوتهاى نامربوط گم شود" قرآن این جریان را در آیه" لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ ..." «1» حکایت فرموده. و گاهى مى‏شد که در
هنگام شنیدن صوت قرآن سوت مى‏زدند، و بسا مى‏شد کف مى‏زدند، و بسا مى‏شد صداهاى دسته جمعى در مى‏آوردند تا رسول خدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خداى تعالى در آغاز بعضى از سوره‏هاى قرآن این حروف را نازل کرد تا آن رجاله‏ها را ساکت کند، چون وقتى این حروف را مى‏شنیدند به نظرشان عجیب و غریب مى‏آمد و به آن گوش فرا داده در باره‏اش فکر مى‏کردند، و همین اشتغالشان به آن حروف از جار و جنجال بازشان مى‏داشت، و در نتیجه صداى قرآن به گوششان مى‏رسید.
11- این حروف از قبیل شمردن حروف الفباء است مى‏خواهد بفهماند که این قرآنى که تمامى شما مردم عرب را از آوردن مثلش عاجز کرده از جنس همین حروفى است که مدام با آن محاوره و گفتگو مى‏کنید و در خطبه‏ها و کلمات خود به کار مى‏بندید، باید از اینکه نمى‏توانید مثل آن را بیاورید، بفهمید که این کلام از ناحیه خداى تعالى است، و اگر در چند جا و چند سوره این حروف تکرار شده، براى این بوده که همه جا محکمى برهان را به رخ کفار بکشد. این تفسیر از قطرب روایت شده، و ابو مسلم اصفهانى هم همین وجه را اختیار کرده، و بعضى از مفسرین قرون أخیر نیز بدان تمایل کرده‏اند «1».
این بود آن یازده وجهى که مرحوم طبرسى از مفسرین نقل کرده، و در بین این اقوال وجوه دیگر هم مى‏توان قرار داد، مثلا از ابن عباس نقل شده که در خصوص" الم" گفته است" الف" اشاره است به نام" اللَّه" و" لام" به" جبرئیل" و" میم" به" محمد" (ص). و نیز از بعضى دیگر نقل شده که گفته‏اند: حروف مقطعه در اوائل هر سوره‏اى که با آن آغاز شده اشاره است به آن غرضى که در سوره بیان شده، مثل اینکه مى‏گویند حرف" نون" در سوره" ن" اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا (ص) صحبت شده. و حرف" قاف" در سوره" ق" اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر در باره قرآن، و یا قهر الهى سخن رفته. و بعضى دیگر هم گفته‏اند این حروف صرفا براى هشدار دادن است.
 [حق مطلب در باره حروف مقطعه‏]
اما حق مطلب این است که هیچ یک از این وجوه آدمى را قانع نمى‏سازد.
اما قول اول که ما در بحث پیرامون محکم و متشابه قرآن در اوائل جلد سوم این کتاب گفتیم که یکى از اقوال در معناى متشابه همین قول اول است، و در آنجا گفتیم محکم بودن و متشابه بودن از صفات آیاتى است که الفاظش بر معنایش دلالت دارد، (چیزى که هست از آنجایى که معانى آن الفاظ با عقاید مسلمه سازش ندارد، مى‏گوییم این آیه متشابه است)، و باز در آنجا گفتیم که تاویل از قبیل معنا کردن لفظ نیست، بلکه تاویل‏ها عبارتند از حقایق واقعى که مضامین بیانات قرآنى از آن حقایق سرچشمه گرفته- چه محکماتش و چه متشابهاتش- و بنا بر این نه حروف مقطعه قرآن از متشابهات مى‏تواند باشد و نه معانى آنها از باب تاویل.
و اما ده قول دیگر که اصلا نمى‏توان تفسیرش نامید، بلکه تصویرهایى است که از حد احتمال تجاوز ننموده، و هیچ دلیلى که بر یکى از آنها دلالت کند در دست نیست.
بله در بعضى از روایات که به رسول خدا (ص) و ائمه اهل بیت (ع) نسبت داده شده مؤیداتى براى قول چهارم و هفتم و هشتم و دهم دیده مى‏شود که- ان شاء اللَّه- در بحث روایتى آینده نقل آن و بحث در پیرامونش خواهد آمد.
نکته‏اى که در اینجا نباید از آن غافل بود این است که این حروف در چند سوره تکرار شده، یعنى در بیست و نه سوره حروف مقطعه آمده که بعضى با یک حرف افتتاح شده، مانند سوره" ص" و" ق" و" ن". و بعضى دیگر با دو حرف چون" طه" و" طس"، و" یس" و" حم" و بعضى دیگر با سه حرف چون" الم" و" الر" و" طسم" و بعضى دیگر با چهار حرف چون" المص" و" المر" و بعضى با پنج حرف چون سوره" کهیعص" و" حمعسق".
از سوى دیگر این حروف هم با یکدیگر تفاوتى دارند، و آن این است که بعضى از آنها تنها در یک جا آمده، مانند" ن" و بعضى دیگر در آغاز چند سوره آمده، مانند" الم"، و" الر" و" طس" و" حم".
با در نظر گرفتن این دو نکته اگر کمى در سوره‏هایى که حروف مقطعه سرآغاز آنها یکى است- مانند" الم"،" المر"،" طس" و" حم"- دقت کنى، خواهى دید که آن سوره‏ها از نظر مضمون نیز بهم شباهت دارند و سیاقشان یکى است، به طورى که شباهت بین آنها در سایر سوره‏ها دیده نمى‏شود.
مؤکد این معنا شباهتى است که در آیات اول بیشتر این سوره‏ها مشاهده مى‏شود، مثلا در سوره‏هاى" حم" آیه اول آن یا عبارت" تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ" است، یا عبارتى دیگر که این معنا را مى‏رساند، و نظیر آن آیه‏هاى اول سوره‏هایى است که با" الر" افتتاح شده که فرموده: " تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ" و یا عبارتى در همین معنا و نیز نظیر این در سوره‏هایى که با" طس" شروع مى‏شود و یا سوره‏هایى که با" الم" آغاز گشته، که در بیشتر آنها نبودن ریب و شک در کتاب به میان آمده، و یا عبارتى که همین معنا را مى‏رساند.
با در نظر گرفتن این شباهتها ممکن است آدمى حدس بزند که بین این حروف و مضامین سوره‏اى که با این حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد، مؤید این حدس آن است که مى‏بینیم سوره اعراف که با" المص" آغاز شده، مطالبى را که در سوره‏هاى" الم" و سوره" صاد" هست در خود جمع کرده. و نیز مى‏بینیم سوره رعد که با حروف" المر" افتتاح شده، مطالب هر دو قسم سوره‏هاى" الم" و" المر" را دارد.
از اینجا استفاده مى‏شود که این حروف رموزى هستند بین خداى تعالى و پیامبرش که معناى آنها از ما پنهان است و فهم عادى ما راهى به درک آنها ندارد، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم بین این حروف و مضامینى که در سوره‏هاى هر یک آمده ارتباط خاصى هست.
و چه بسا اگر اهل تحقیق در مشترکات این حروف دقت کنند، و مضامین سوره‏هایى را که بعضى از این حروف در ابتداى آنها آمده با یکدیگر مقایسه کنند، رموز بیشتر برایشان کشف شود.
و اى بسا که معناى آن روایتى هم که اهل سنت از على (ع) نقل کرده‏اند همین باشد، و آن روایت- بطورى که در مجمع البیان آمده- این است که آن جناب فرمود: " براى هر کتابى نقاط برجسته و چکیده‏اى است، و چکیده قرآن حروف الفباء است" «1».

 

 (1) سوره فصلت، آیه 26.

(1) مجمع البیان، ج 1، ص 32 و 33.

 ترجمه تفسیر المیزان، ج‏18، ص: 6



 

 

آشنایى کامل مرحوم علامه با قرآن کریم نه تنها موجب شد که آیات و کلمات قرآن مجید را با ارجاع به یکدیگر حل کنند بلکه در تفسیر حروف‏ مقطّعه‏ نیز همین سیره حسنه را اعمال مى‏نمودند زیرا به کمک بررسى سوره‏هایى که داراى حروف‏ مقطعه‏ بسیط هستند مانند: «الم» و «ص» و بررسى سوره‏اى که داراى حروف‏ مقطعه‏ مرکب مى‏باشد مانند: «المص» پى مى‏بردند که حرف مقطع رمزى است به محتواى سوره و اشاره سرّى به مضمون آن دارد و حتّى انس فراوان مرحوم استاد به قرآن کریم موجب شد که با تدبّر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاریخى اطمینان حاصل نماید که آن سوره در مکه نازل است یا در مدینه سپس شواهد نقلى آن را تأیید مى‏نمود. در اینجا بمنظور اختصار، از بررسى کامل روش تفسیرى مرحوم استاد صرف نظر مى‏ نمائیم و در پیرامون ویژگى ممتاز تفسیر المیزان که شناسایى آیات کلیدى قرآن به منظور تفسیر قرآن به قرآن است توضیح کوتاهى را تقدیم مى ‏داریم.

ترجمه تفسیر المیزان، مقدمه، ص: 25

(1) بحار ط بیروت ج 89 ص 95- 94.

(2) المیزان ج 5 ص 211 و ج 1 ص 61- 60.

(3) المیزان ج 1 ص 5.

(4) المیزان ج 1 ص 4.

------------------------------------------------------------------------------------

این بود گفتار سعید بن جبیر، و از اینجا مى‏فهمیم که ابن عباس و سعید بن جبیر نظرشان در باره رموز اول سوره‏ها این بوده که خداى تعالى خواسته است بفرماید:" قرآن از همین حروفى تشکیل شده که خود شما با آن سخن مى‏گویید، و اگر نمى‏پذیرید که کلام خدا است آیه‏اى مثل آن بیاورید. این یکى از وجوهى است که در معناى حروف‏ مقطعه‏ ذکر کرده‏اند و لیکن علاوه بر این که هیچ دلیلى بر این وجه نیست،

ترجمه تفسیر المیزان، ج‏3، ص: 51

------------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

 

 

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹

مباحث مرتبط با چهل حدیث حضرت امام ره

فصل در مفاسد عجب است‏
بدان که عجب خودش بنفسه از مهلکات و موبقات است و ایمان و اعمال‏ انسان را به باد فنا مى‏دهد و فاسد مى‏کند. چنانچه راوى سؤال مى‏کند در این حدیث شریف از عجبى که فاسد مى‏کند عمل را. امام، علیه السلام، یک درجه آن را عجب در ایمان قرار داده است. و در حدیث سابق شنیدى که عجب از گناه شدیدتر است در درگاه حق تعالى، و از آن جهت مؤمن را مبتلاى به گناه مى‏فرماید تا ایمن شود از عجب. و رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، آن را یکى از مهلکات قرار داده [1]. و در امالى صدوق سند به امیر المؤمنین، علیه السلام، رساند که فرموده است: من دخله العجب هلک «1». یعنى «کسى که راه یابد در او عجب، هلاک شود.» و صورت این سرور در برزخ و ما بعد الموت وحشت و هولناکى سخت است که هیچ وحشتى شبیه آن نیست. بسا باشد اشاره به آن باشد فرمایش رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله و سلم، در وصیتش به امیر المؤمنین، علیه السلام،: و لا وحدة أوحش من العجب. [2] یعنى «هیچ تنهایى ترسناکتر نیست از عجب.»
موسى بن عمران، على نبیّنا و آله و علیه السلام، از شیطان پرسید: «خبر ده مرا به گناهى که اولاد آدم وقتى مرتکب شود آن را بر او راه‏یابى و تسلط پیدا کنى.»
گفت: «وقتى عجب کند بر نفس خود و بزرگ شمارد عملش را و کوچک شود در چشمش گناه او.» [3]
خداوند تعالى به داود، علیه السلام، مى‏فرماید: «اى داود، بشارت ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را.» عرض کرد: «چطور بشارت دهم آنها را و بترسانم این‏ها را؟» فرمود: «بشارت ده گناهکاران را که همانا من قبول مى‏کنم توبه را و مى‏گذرم از گناه، و بترسان صدیقان را که عجب نکنند به اعمال خودشان، زیرا که همانا نیست بنده‏اى که من به پا دارم از براى حساب مگر آنکه هلاک شود. «2»» پناه مى‏برم به خداى تعالى از مناقشه در حساب که صدیقین و بزرگتر از آنها را هلاک مى‏کند.
شیخ صدوق «3» در خصال سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که فرمود: «شیطان گوید: «اگر در سه چیز چیره گردم به پسر آدم باکى ندارم از هر چه بکند، زیرا که آنها قبول نشود از او: وقتى که بسیار شمارد عمل خود را، و فراموش کند گناه خود را، و راه یابد در او عجب. [4]»
علاوه بر مفاسدى که از عجب شنیدى، او شجره خبیثه‏اى است که بار او بسیارى از کبائر و موبقات است، و در دل که ریشه کرد کار انسان را به کفر و شرک و بالاتر از آنها منجر مى‏کند.
یکى از مفاسد آن کوچک شمردن معاصى است. بلکه انسان معجب در صدد اصلاح نفس خویش بر نمى‏آید و خود را پاک و پاکیزه پندارد و هیچ گاه در فکر نمى‏افتد که خود را از لوث معاصى پاک کند. پرده عجب و حجاب غلیظ خود پسندى مانع شود از آنکه بدیهاى خود را ببیند. و این مصیبتى است که انسان را از جمیع کمالات باز دارد و به انواع نواقص مبتلا کند و کار انسان را منجر کند به هلاک ابد و اطباء نفوس را عاجز کند از علاج.
و دیگر آنکه اعتماد بر نفس و بر اعمال خود کند. و این سبب شود که انسان جاهل بیچاره خود را از حق تعالى مستغنى داند و توجه به فضل حق تعالى نکند، و حق تعالى را ملزم داند به عقل کوچک خود به اینکه او را اجر و ثواب دهد. و گمان کند که اگر با عدل هم با او رفتار شود مستحق ثواب است. پس از این ذکرى از این مطلب مى‏شود، ان شاء اللّه. «1»
و از مفاسد دیگرش آنکه به بندگان خدا با نظر حقارت بنگرد و اعمال مردم را ناچیز شمارد، گرچه از اعمال خودش بهتر باشد. و این نیز یکى از طرق هلاک انسان و خار طریق اوست.
و از مفاسد دیگر آنکه انسان را به ریا وادار کند. زیرا که انسان نوعا اگر اعمالش را ناچیز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و ایمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خویش، بلکه خود و همه چیز خود را زشت و پلید داند، آنها را در معرض نمایش بر نیاورد و خودنمایى نکند: متاع فاسد زشت را به بازار مکاره نبرند. ولى چون خود را کامل دید و اعمال را قابل، در صدد جلوه برآید و خود فروش گردد.
در حدیث دوم مفاسد ریا گذشت، باید آنها را مفاسد عجب هم دانست. و مفسده دیگر آنکه این رذیله موجب رذیله مهلکه «کبر» گردد و به مصیبت تکبر انسان را مبتلا کند. (ان شاء اللّه پس از این یادى از آن مى‏شود.) و مفاسد دیگر نیز از خود او بیواسطه یا به وسایط بروز کند، که شرحش موجب تطویل است.
پس، شخص معجب بداند که این رذیله تخم رذایل دیگر است، و منشأ امورى است که هر یک براى هلاک ابدى و خلود در عذاب خود سببى مستقل است. و اگر این مفاسد را درست فهمید و با دقت ملاحظه کرد، و رجوع به اخبار و آثار وارده از رسول اکرم و اهل بیت آن سرور، صلوات اللّه علیهم اجمعین، کرد، البته بر خود لازم مى‏داند که در صدد اصلاح نفس بر آید و خود را از این رذیله پاک و ریشه آن را از باطن نفس براندازد که مبادا خداى نخواسته با این صفت زشت به عالم دیگر منتقل شود. یک وقت که چشم دنیایى ملکى بسته شد و سلطان برزخ و قیامت طلوع کرد، ببیند حال اهل معاصى کبیره از او بهتر است: آنها را خداوند مستغرق بحار رحمت خود فرموده به واسطه ندامتى که داشتند یا اعتمادى که به فضل حق تعالى داشتند، و این بیچاره چون خود را مستقل دیده بود و در باطن ذاتش از فضل حق بى نیاز شمرده بود، خداى تعالى در حساب او نیز مناقشه فرمود و او را چنانکه خود او مى‏خواست در تحت میزان عدل درآورده و به خود او بفهماند که هیچ عبادتى براى حق نکرده و تمام عباداتش بعد از ساحت حق آورده، اعمال و ایمانش باطل و ناچیز است، سهل است، خود آنها موجب هلاکت و تخم عذاب الیم و مایه خلود در جحیم است. خدا نکند که خداى تعالى با کسى با عدلش رفتار کند، که اگر همچو ورقى پیش آید احدى از اوّلین و آخرین راه نجاتى ندارند. ائمه هدى، علیهم السلام، و انبیاء عظام در مناجات خود تمناى فضل را داشته‏اند و از عدل و مناقشه در حساب خوفناک بودند. [1] مناجات خاصان درگاه حق و ائمه معصومین، صلوات اللّه علیهم، مشحون به اعتراف به تقصیر و عجز از قیام به عبودیت است. [2] جایى که افضل موجودات و ممکن اقرب اعلان ما عرفناک حقّ معرفتک، و ما عبدناک حقّ عبادتک [3] دهد حال سایر مردم چه خواهد بود؟
آرى، آنها عارف‏اند به عظمت حقّ تعالى و نسبت ممکن به واجب را مى‏دانند. آنها مى‏دانند که اگر تمام عمر دنیا را به عبادت و اطاعت و تحمید و تسبیح بگذرانند، شکر نعمت حق نکرده‏اند تا چه رسد به آنکه حق ثناى ذات و صفات را به جا آورده باشند. آنها مى‏دانند که هیچ موجودى از خود چیزى ندارد- حیات و قدرت، علم و قوّت [و] سایر کمالات، ظل کمال اوست، و ممکن، فقیر، بلکه فقر محض و مستظل است نه مستقل. ممکن از خود چه کمالى دارد تا کمال فروشى کند؟ چه قدرتى دارد تا عمل فروشى نماید؟ آنها عرفاء باللّه هستند و عرفاء به جمال و جلال حق‏اند. آنها از روى شهود و عیان نقص و عجز خود و کمال واجب را مشاهده کردند، ما بیچاره‏ها هستیم که حجاب جهل و نادانى و غفلت و خود پسندى و پرده معاصى قلب و قالب چنان چشم و گوش و عقل و هوش و سایر مدارکمان را گرفته است که در مقابل سلطنت قاهره حق عرض اندام مى‏کنیم و براى خود استقلال و شیئیّت قایلیم.
اى بیچاره ممکن بیخبر از خود و نسبت خود با خالق، اى بدبخت ممکن غافل‏ از وظیفه خود با مالک الملوک. این جهل و نادانى است که اسباب این همه بدبختیها شده و ما را مبتلاى به این همه ظلمتها و کدورتها کرده. خرابى کار از سر منشأ است و آلودگى آب از سرچشمه. چشم معارف ما کور است و دل ما مرده است، و این موجب همه مصیبت‏هاست، و درصدد اصلاح هم نیستیم.
خداوندا، تو به ما توفیق عنایت کن. تو ما را به وظایف خود آشنا کن. تو از انوار معارف خود که قلوب عرفا و اولیا را لبریز کردى یک نصیبى به ما عنایت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنت خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنى الحمد للّه ربّ العالمین را به ما بیچاره‏هاى غافل، که همه محامد را به خلق نسبت مى‏دهیم، بفهمان. تو قلوب ما را آشنا کن به اینکه هیچ محمده‏اى از مخلوق نیست. تو حقیقت ما أصابک من حسنة فمن اللّه و ما أصابک من سیّئة فمن نفسک. [1] را به ما بنما. تو کلمه مبارکه توحید را به قلوب قاسیه مکدره ما وارد کن.
ما اهل حجاب و ظلمتیم و اهل شرک و نفاق، ما خودخواه و خود پسندیم، تو حب نفس و حب دنیا را از دل ما بیرون کن. تو ما را خداخواه و خدا پرست کن. إنّک على کلّ شی‏ء قدیر. «1»

 

 

__________________________________________________
 [1] قال رسول اللّه (ص): ثلاث مهلکات: شحّ مطاع، و هوى متّبع، و اعجاب المرء بنفسه. و هو محبط للعمل، و هو داعیة المقت من اللّه سبحانه. (سه چیز کشنده‏اند: بخلى که فرمانبرى شود، هوسى که پیروى گردد، شیفتگى مرد به خودش. و این کارهاى نیک را تباه مى‏کند. و خشم خداوند سبحان را بر مى‏انگیزد.»
بحار الانوار، ج 69، ص 321، «کتاب ایمان و کفر»، باب 117، حدیث 37.
 [2] پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: لا مال اعود من العقل. و لا وحدة أوحش من العجب (هیچ مالى سودمندتر از خرد نیست، و هیچ تنهایى هراسناکتر از خود پسندى نیست.) وسائل الشیعة، ج 1، ص 77، «کتاب طهارت»، «ابواب مقدمه عبادات» باب 23، حدیث 14.
 [3] فقال موسى: فأخبرنی بالذّنب الّذى إذا اذنبه ابن آدم استحوذت علیه؟ قال: إذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و صغر فی عینه ذنبه ... اصول کافى، ج 2، ص 314، «کتاب ایمان و کفر»، «باب عجب»، حدیث 8.
 [4] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: قال ابلیس- لعنة اللّه علیه- لجنوده: اذا استمکنت من ابن آدم فی ثلاث لم أبال ما عمل فانّه غیر مقبول منه: إذا استکثر عمله، و نسى ذنبه و دخله العجب. خصال، ص 112، باب 3، حدیث 86.

__________________________________________________
 [1] چنانچه امام سجاد (ع) در دعاى أبو حمزه ثمالى مى‏فرماید: لست أتکل فی النّجاة من عقابک على أعمالنا بل بفضلک علینا لأنّک أهل التّقوى و المغفرة. چنین نیست که من براى رهایى از کیفر تو بر کارهاى خود تکیه کنم بلکه تکیه من به فضل تو بر ماست زیرا تو سزاوار تقوى و بخشش هستى.
 [2] امام سجاد (ع) مى‏فرماید: و لا یبلغ مبلغا من طاعتک و إن اجتهد إلاّ کان مقصّرا دون استحقاقک بفضلک فأشکر عبادک عاجز عن شکرک و أعبد هم مقصّر عن طاعتک. هر چند کوشش کند به درجه‏اى از طاعت تو دست پیدا نمى‏کند مگر آنکه در برابر استحقاق تو به علّت فضلت مقصّر باشد. پس شاکرترین بندگانت از شکر تو عاجز است و عابدترین ایشان در اطاعت تو کوتاه است. صحیفه سجّادیه، دعاى 37. و مناجات عارفین از مناجاتهاى خمس عشرة امام سجّاد (ع).
 [3] «تو را آن گونه که باید نشناختیم، و آن گونه که شاید نپرستیدیم.» مرآة العقول ج 8 ص 146 «کتاب الایمان و الکفر، باب الشکر» حدیث 8.

  • حجة الاسلام و المسلمین رضوانی
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹
پیوندهای روزانه